شیطونک

Simplicity is the ultimate sophistication

شیطونک

Simplicity is the ultimate sophistication

زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن

سعی کن طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته بر می گردی نیازی به پاک کن نداشته باشی

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست

که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

چند روزی بود که با خودم در حال کش و قوس بودم که بنویسم یا نه. امشب هم اصلا نمی خواستم بنویسم میخواستم Drug Interactions رو بخونم که دیدم نمی تونم و حوصله ندارم یعنی یه چیزی بهم نهیب می زد که بنویس.

عجب متنی بود ولی این قصه هم مثل هر داستان دیگری 2 گوینده دارد و هر کدام داستا ن را به سبک خودشون و اون جوری که دوست دارن روایت می کنند و هر کدامشون هم فکر می کنند که خودشان از همه چیز مبرا هستند در حالی که هر کدام ............... هستند.

خدایا چقدر خندیدم این بغلی هم عجب داستانی شده. یا تو خیلی ساده هستی یا من یه نمایش نویس و بازیگر حرفه ای هستم من نمی دانم که کدام هست ولی میتونم حدس بزنم تو چی فکر می کنی
ولی باور کن بغلی اصلا وجود خارجی نداشت (این واقعیت محض است ) یکبار هم گفتم ولی باور نکردی حالا هم باور نمی کنی. اولش فقط سر کاری بود ولی بعدش برام جالب شده بود می خواست ببینم تا کجا می شه سر کارت گذاشت.

آره من تو زندگیم اشتباه زیاد کردم ولی بعضی وقتها تقصیر من نبوده هر کس دیگه ای هم تو اون شرایط و موقعیت بود همون جوری فکر می کرد. ولی خیای زود متوجه اشتباهم شدم و تمام تلاشم رو کردم که متفاوت بشم. تو زندگیم ملاحظه هیچ کس رو نکردم به هر کس هر چی دلم خواست گفتم ولی خودت می دانی که .................

هیچ وقت نخواستی باور کنی همیشه در شک وتردید بودی حتی یک تصمیم رو و به جای اینکه کمک کنی اول با صدای بلند خندیدی بعد هم ظالمانه گفتی شک دارم. خدا رو شکر که تا به حال عهد خودم رو نشکستم.

اون شب برفی تو اون جاده خلوت رو هیچ وقت فراموش نمی کنم یه احساس عجیبی داشتم درونم غوغائی بود دلم می خواست.......کنم و محبتم و احساسم رو به شکل .......... نشون بدم. خدایا همیشه و در همه حال شاکر و سپاس گزارت هستم این قدرت و توانائی رو به من بده که شرمنده و رو سیاه در گاهت نشوم و به عهد خودم پایبند بمانم.




تنها با گلها گویم غمها را
نه کسی آید نه کسی خواند
ز نگاهم هرگز راز من
بشنو امشب غم پنهانم
که سخنها گوید ساز من
تو ندانی تنها همه شب باگلها
سخن دل را میگویم من
چو نسیمی آرام که وزد بر بستان
همه گلها را میبویم من
تنها با گلها گویم غمها را

چون ابری سرگردان
میگرید چشم من در تنهایی
ای روز شادیها کی باز آیی
امشب حال مرا تو نمیدانی
از چشمم غم دل تو نمیخوانی
امشب حال مرا تو نمیدانی
از چشمم غم دل تو نمیخوانی
تنها با گلها گویم غمها را