بی آنکه راه بر تو ببندد نگاه من
ای آشنا گریختی از من گریختی
چون سایه ای که پرتو ماه آفرینش
پیوند خود ز ظلمت شب ها گسیختی
این جا مزار گمشده ی بوسه های تست
وان دورتر خیال تو بنشسته بی گناه
من مانده ام هنوز در این دشت بیکران
تا از چراغ چشم تو گیرم سراغ راه
سلام خوبی
مطالب با حالی داری
خیلی حال کردم
به من هم سر بزن
سلام
سر زدم و برات کامنت هم گذاشتم
ذوق خوبی هم در نوشتن داری
یکی نیست بگه مسافر
عشقتو کجا گذاشتی . . . ؟!
یه جای خیلی دور ولی مطمین هستم که جاش امن هست و حالش هم خوب هست
جالب بود ...
خیلی ممنون