وقتیکه سپیده دم با بیم و هراس ورچه کاخ جاویدانی خود را
بروی خورشید بامدادی می گشاید مرا بیاد بیاور
وقتیکه شب غرق در رویائی دور و دراز دامن کشان
زیر حجاب سیمین خود می گذرد از من یاد کن
هنگامی که نزدیکی لحظه وصل دل در سینه ات به تپش ور اورد
و سایه روشن غروب تو را به رویای دلپذیر شامگاهان
دعوت کند گوش بسوی جنگل فرودار تا بشنوی صدائی را که
با ملایمت می گوید: مرا بیاد بیاور