ای کاش آسمون حرف کویر رو میفهمید و اشک خود رو نثار گونه های خشک او می کرد ....
ای کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیاز نبود ...
ای کاش دلها آنقدر خالص بودن که دعا ها قبل از پائین آمدن دستها مستجاب می شد ....
ای کاش شمع ، حقیقت محبت را در تقلای بال پر سوز پروانه میدید و او را باور می کرد ...
ای کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود ....
ای کاش آنقدر مهربان بود که داغ را به دست خزان نمی سپردند ....
ای کاش فریاد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست ...
سلام
ای کاش تو که اینقدر لطیفی و معصوم نامت را شیطونک نمی ذاشتی درست مثله من
راستی از آشنایی باهات خوشحالم دوسته تازه عزیز
سلام جودی جان
قلم زیبا و روان داری ولی احساس غریبی نسبت به از کلماتی که بکار بردی دارم به هر جهت موفق و سلامت باشید
راستی اگه لطف کنید و نظر دهی رو فعال کنی ما هم می تونیم برات کامنت بدیم
حتی اگر همه ایکاش ها محو شوند - حتی اگر آسمان بشارت باران را در کویر خشک فراموش کند - حتی اگر دستهای نیاز امید همیشگی اشان را برای استجابت در تمنایشان حفظ کنند - کوچه ها تاریک تر از همیشه باشند و یا فریادها کوبنده تر از قبل . . . همه چیز در آخر طعم خوشی خواهد داشت ! و آن طعم پایان است !!
پایانی برای تمامیه ناتمام ها . . . . . .
سلام سما جان
اگر از این دیدگاه نگریسته شود شاید حق با تو باشد
ز عمر رفته همین گرد حسرتی به دل است
از این سوار شتابنده جز غبار چیزی نماند
پیروز و کامیاب باشی