شیطونک

Simplicity is the ultimate sophistication

شیطونک

Simplicity is the ultimate sophistication

درد دل با خالق

خدایا به داده هایت شکر .
به نداده هایت شکر .
به گرفته هایت شکر .

چون داده هایت نعمت .
نداده هایت حکمت .
و گرفته هایت امتحان است

مسیر بی بازگشت

از دست عزیزان چه بگویم ... گله ای نیست...

گر هم گله ای هست... دگر حوصله ای نیست........

تنها یی

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست .
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست .
تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم .
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .
تنهایی را دوست دارم زیرا..
در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد

تمنا ی درون

دلم هوای خزان کرده است
دلم هوای کوچ پرنده های غریب و پا به پای تمام نقوش بیزاری
دلم هوای پژمردن کرده است
چه بی تفاوتی تلخی
دلم هوای مردن کرده است
کجاست یار؟ کجاست ظلمت؟ کوچه تنهایی؟
دلم هوای ............ ................................................

در جستجوی یار

شبی مثل شقایق داغ بودم شبی با بلبلان در باغ بودم

کسی را درس شقایق را روان نیست کسی شبنم شناس ارغوان نیست

من اینجا حاصل زخمی عمیقم که در شهر شقایق هم غریبم

من بدنبال نگاهی میگردم که نگاهش آبی است در دلش داغ شقایق دارد

من بدنبال کسی میگردم که در کتاب هستی اش شعر بیداری انسان باشد

همیشه این گونه بوده است کسی را که خیلی دوست داری زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا بال میگیرد و دور می شود ، فکر می کردی میتوانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کو ه ها سرک می کشد در کنارش باشی . همیشه این گونه بوده است

گفتی ستاره ها که روشن شدن
پرنده ها به لونه باز اومدن
گل میچینم میام به دیدار تو
ستاره میشم به شب تار تو
پرنده ها به لونه باز اومدن
ستاره ها دوباره روشن شدن
شب شد و چشم من هنوز به راهه
ماه سپید آسمون گواهه
عزیز من یار من
پس تو چه وقت میای به دیدار من
میگفتی وقتی وا بشه چتر شب
وقتی بیفته کوچه از تاب و تب
گل میچینم میام به دیدار تو
ستاره میشم به شب تار تو
کوچه فتاده دیگه از تاب و تب
نشسته بر روی افق رنگ شب
از انتظارت دیگه بی تاب شدم
شمعی بودم به راه شب آب شدم
عزیز من یار من
پس تو چه وقت میای به دیدار من

سرای ارامش

من قصر آرامشم را در پشت دیوار بلند شب ساخته ام
من درون خیمهء زیبای شب بر بال رنگین خیال پرواز میکنم
میرسم به دری سبز گشوده به باغی تازه تر از صبح بهار

من قصر آرامشم را در پشت دیوار بلند شب ساخته ام
آه آه آه آه
بر پلک بسته چشمانم گلاب پاش صبح گلاب سفید روز را میپاشد
و بال رنگین پرندهء خیالم را در کورهء داغش میسوزاند
و مرا از خواب سبز آرامش به صبحی بی حوصله و دلتنگ میکشاند

غریبم تو دیارم غرقم تو روزگارم بیخبرم ز یارم
قامت خسته دارم قلب شکسته دارم

فضای نا آرام و لغزندهء روز با من غریبه است و من تنها میمانم
چشمان پر از پرسش بی پاسخ روز با من غریبه است و من تنها میمانم
کاسهء لبریز از رقابت روز نبرد دستی با دستی دیگر
برای یک سکهء بیشتر یا کمتر با من غریبه است و من تنها میمانم

غریبم تو دیارم غرقم تو روزگارم بیخبرم ز یارم
قامت خسته دارم قلب شکسته دارم

و به عشق شب لحظه های بی حوصلگی را اندازه میگیرم
تا شب چادر زیبای سکوت را بر سر دشت بکشاند
و عادت مهربان آرامش را به خانه ام بیاورد

رویائی در واقعیت

تقدیم به آنکه آفتاب مهرش در دلم غروب نخواهد کرد. واقعیت اینگونه است که با دیدن تو از دریای غربت به سرزمین محبت و دوستی روی آورده ام.

براستی که من با داشتن تو هرگز تنها نیستم هر چند که در کنارم نیستی ولی نگاهت در تنهائی مونس من است و یاد و خاطر تو همیشه و در همه حال همراه من است و چون دوستی با وفا یارییم می کند و با اشتیاق و نیروئی که در من ایجاد می کند در زندگی به من قدرت و امید زیستن می بخشد.

نمی دانم آن چیست که در عمق چشمانت جاری است پروردگارا درون این چشمان بی همتا چه نیروئی نهفته است که مرا تا این حد جذب خود کرده است و مرا هر دم بیشتر به سوی خود می خواند. ولی اندیشه ام گواهی می دهد که صداقت و پاکی و بی آلایشی در آن جاری است.

در بی قطره ترین دقایق آسمان به خیس ترین ساعات نیلوفر نگاهت می اندیشم و از حرارت نگاه تو تنم در طولانی ترین شب شاخه ها می سوزد. پاره ای از خود را گم کرده بودم و اینک این غنچه جدا شده را یافته ام و مانند باغبانی مهربان به تماشای آن خواهم نشست و از رایحه دل انگیز آن نهایت لذت خواهم برد.

اکنون با قدمهائی استوار به استقبال و پیشواز آینده می روم و با پشتوانه محکمی که دارم با صدائی رسا فریاد می زنم ............................

به پندار من جهانت زیباست
جامه ات دیباست
دیده ات بیناست.........




همسفر

کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.

دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم. دست به دعا شدند. برای اینکه ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود

هرکدام به گوشه ای از جزیره رفتند. نخست از خدا غذا خواستند.

فردا، مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد. سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه وار، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید.

مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با خود ببرد. فردا کشتی آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست بدون مرد دوم، به همراه همسرش از جزیره برود.

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های اللهی را ندارد، چرا که درخواست های او پاسخ داده نشد( پس همین جا بماند بهتر است ).

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: « چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟ ».

پاسخ داد: « این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام. درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد ».

ندا، مرد را سرزنش کرد: « اشتباه می کنی، زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید. »

مرد با حیرت پرسید: « از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟. »

« از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم. » باید بدانیم که نعمت هامان حاصل درخواست های خود ما نیست،

نتیجه دعای دیگران برای ماست.

شاد باشی

پشیمانی

همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می کشیم


دوست داشتن در زندگی همیشه دیر نیست و لازمه زندگی دوست داشتن است
پس دوست بدار حتی از دست رفته ها را که خداوند بهترین را دوباره برای انسان خلق خواهد نمود

محبت

نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود.
بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود.
بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود.
بر چه آبی بنویسم که هرگز گل آلود نشود وسر انجام بر چه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود.

خدایا تو که سرچشمه محبت هستی کمکم کن و هدایتم کن و به من قلبی بده تا بتوانم محبت را از ان به همه هدیه کنم

پاسخ به یک مسافر

سلام
نه وهمی هست و نه عظمتی در کار هست هر چه هست مشتی گوشت و پوست واندیشه هست. انچه هم که تو از ان تعبیر به وهم می کنی در نظر من نوعی عدم خوباوری است پس بیا و این حس را در خود بشکن و خود را باور کن که این خود باوری به تو یک نوع اعتماد به نفس خارق العاده می دهد و در نهایت تو را صاحب توانائی و دانائی می کند تا می توانی اندیشه را در خود بارور کن که قدرت اندیشه بر هر چیزی پیروز است.

نیازی به روی تافتن و پنهان کردن نیست چون چشم خود همانند اینه عمل می کند و همه حقایق را زبان خود می گوید. در عجب هستم چه حس مشترکی بین بیشتر انسانها که برترین مخلوقات خالق هستند جاری هست و چه تفاوت بزرگی میان انچه بر زبان جاری می شود و انچه که از دیده دریافت می شود وجود دارد. زبان مجموعه جملاتی را جاری می کند حال انکه سخنان دیده از دل سر چشمه می گیرد و دل در تضاد اشکاری با زبان می باشد. عجبتر انکه ما همواره در تلاش هستیم و از کلیه وسائل کمک وبهره می گیریم تا حقانیت زبان را ثابت کنیم و اصالت دل را انکار کنیم. ولی چه حیف که هر چه بیشتر جستیم کمتر یافتیم.

بیا و باور کن که این مسافرت نیست بلکه یک جابجائی کوچک هست مسافرت به معنی دست شستن دل کشیدن ورخت بستن از انچه داری و به انچه که اعتقاد داری و انچه را که ..........می باشد. بزرگی و عظمتی هم نمی بینم هر چه هست عجز و ناتوانی بنده است نسبت به خالق. حال باید یک تغییر کلی در مفاهیم بعضی کلمات مانند عظمت و مسافرت و ............. ایجاد کرد.

بگو چیست که به خاطره نمی رود ودر خاطره نمی ماند حال بعضی بیشتر و بعضی کمتر پس به خاطره رفتن و در خا طره ماندن اهمیت زیادی ندارد انچه مهم است این است که خوب باشی و دیگران از تو به نیکی یاد کنند. اگاه باش که این خاطرات می تواند سنگ بنای اینده را بگذارد.

زخم باقی مانده بر پیکرت هم از لبه نازک کاغذ که به سان دشنه تعبیر شده نمی باشد بلکه از صمیمیت و دوستی است. اری تعجب مکن گاهی اینها هم می تواند هما نند دشنه نوک تیز عمل کند ولی فراموش مکن که این کاغذ نازک چندین لبه دارد و می تواند مانند شمشیری دو لبه عمل کند و شاید زخمی به مراتب عمیق تر و بزر گتر بر روح و جان دیگران بگذارد.

دل ما برای همه چیز های که گمان می کنیم روزی از دستشان خواهیم داد تنگ خواهد شد. دل ما سرشار از دلتنگی است ولی هیچگاه این دلتنگیهای درون ما به یک اندازه ویک نوع نمی باشد. ولی ما را از احولات دیگران خبری نمی باشد و پیوسته در فکر خود هستیم و از خود می گوئیم.


اگر دورم مرا نزدیک دانی

                                فراموشم مکن از مهربانی

                                                               که همیشه نگاهم به فروغ و بخشندگی توست

مقصد نهائی

همواره در زندگی همانند آب باش چون هیچ شمشیری نمی تواند به روی آن زخم ایجاد کند.هیچ سنگی نمی تواند آن را له کند و آرام آرام مسیرش را پیدا می کند بدون آنکه هدف اصلی خود یعنی دریا را فراموش کند.

بی پایان

ای کاش آسمون حرف کویر رو میفهمید و اشک خود رو نثار گونه های خشک او می کرد ....
ای کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیاز نبود ...
ای کاش دلها آنقدر خالص بودن که دعا ها قبل از پائین آمدن دستها مستجاب می شد ....
ای کاش شمع ، حقیقت محبت را در تقلای بال پر سوز پروانه میدید و او را باور می کرد ...
ای کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود ....
ای کاش آنقدر مهربان بود که داغ را به دست خزان نمی سپردند ....
ای کاش فریاد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست ...